Pages

Friday 9 September 2011

مه

چون مه
نرم در برم بگیر
و
آهسته، ترکم کن


شین - کاف

Monday 22 August 2011

زندگي

پشت اين ابرها
آسمان
هنوز آبي‌ست

شين - كاف

Thursday 18 August 2011

بي دل و دستار

نگاهت راهزني بود
كه مرا
غارت كرد

شين - كاف

Monday 1 August 2011

شهر من

درون من
شهری‌ست
آذین‌بندی شده
که در مه بنا شده

درون من
شهری‌ست
ساکنانش خاطره
که در تنهایی بنا شده

درون من
شهری‌ست
با خرابه‌هایی که تاریخ
در جنگ بنا کرده

درون من
شهری‌ست
با پرچم‌های سپید
بر تپه‌های دور

درون من
شهری‌ست
رها شده در هرج و مرج
بی حکمران

درون من
شهری‌ست
پر آشوب

شین - کاف

Saturday 23 July 2011

دلتنگی

کنار تلخی ِ حرف‌هایت
دلتنگی‌هایم جا مانده
باید برگردم

شین - کاف

Saturday 9 July 2011

مرجان

جایت را به مرگ دادی
تا با ما
زندگی کند

شین - کاف

Wednesday 6 July 2011

توفان

در را می‌بندم
بیرون بایست
درون قلبم، توفانی است

شین - کاف

Friday 24 June 2011

اعتصاب

اعتصاب کنیم
اعتصاب ِ سکوت
تا اطلاع ثانوی
درد را
عشق را
ظلم را
فریاد کنیم

شین - کاف

Thursday 23 June 2011

ماه ِ تمام

دلتنگی
همه شب
ماه بدر ِ آسمانم است


شین - کاف

Tuesday 21 June 2011

دامن

بیا
به دوست داشتنم
دامن بزن

شین - کاف

هنوز ی ما

حرف ِ تازه‌ای نیست
اتفاق دوباره‌ای حتی نیفتاده
دلمان گرفته بود
هنوز هم گرفته

شین - کاف

Monday 20 June 2011

قنات

هر چشم
قناتی‌ست
در انتظار ِ مقنّی

شین - کاف


Sunday 19 June 2011

ترک

همیشه
ترک دارد
ماندن‌هایمان چکه می‌کند
و تمام می‌شود

شین - کاف

Friday 17 June 2011

عشق‌اش می‌نامیم

پیچیده
به دست‌ام، دهن‌ام، چشم‌ام
دست بسته
دهن بسته
چشم بسته
دوستت دارم

شین - کاف

تنهایی

زیر پوستم
نفس می‌کشد
پوستم ترک می‌خورد

شین - کاف

توفان

ته نشین شده‌ام
دیگر مرا تکان نده
هم نزن

شین - کاف

دوری

دوری به دوری
گره می‌زنم
گم‌ات نکنم

شین - کاف

دلتنگی

گفته بودم ناگهان
دلم برایت تنگ می‌شود
چند روزیست
ناگهان شده

شین - کاف

خودکشی

نبضم با چشم‌های تو می‌زند
چشم‌هایت را
با بوسه‌ای می‌بندم
و
می‌میرم

شین - کاف

بی وارث

وارث ِ دلتنگی توام
تکلیف ارثیه‌ی من
چه می‌شود

شین - کاف

رازها

رازهایی هستند
رازهایی که درد می‌کشند
رازهایی که حرف می‌زنند
رازهایی که تمام می‌شوند

رازهایی هستند
رازهایی که می‌میرند
و روی سنگ ِ قبرشان هم برملا نمی‌شوند

شین - کاف

چشم‌هایش

حفره‌ای در استخوانی
و مشتی خاک
جای درخشش.
این حال ِ چشم‌های توست

شین - کاف

گذشته ساده

رفتی
این یک گذشتهء ساده‌ست
گذشتهء ساده‌ات
در زندگی‌ام
استمرار دارد

شین - کاف

خاطره

غرق شده در چشمت
خاطره‌ای
حتی توفان
روی آب نمی‌آوردش

شین - کاف

نبض

انگشتم را بردار
روی نبض ِ دستت بگذار
باید زنده بمانم

شین - کاف